Wp Header Logo 4597.png

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب “پایان مأموریت” از جمله آثاری است که پس از سانحه بالگرد و شهادت شهید آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی با هدف معرفی این شهید عزیز و پرداختن به زندگی او منتشر شد. کتاب حاضر در قیاس با آثار مشابهی که در ماه‌های اخیر منتشر شده، وجه تمایزی دارد و آن، روایت خاطرات از زبان خود شهید است. 

مصطفی رضایی کتاب خود را در 140 برش داستانی تنظیم کرده که از ابتدای تولد تا زمان شهادت آیت‌الله رئیسی به قلم تحریر در آمده است.

نویسنده «پایان مأموریت» در گفت‌وگویی با اشاره به ویژگی‌های شخصیتی شهید آیت‌الله رئیسی و تأثیرگذاری شخصیت‌های برجسته بر ایشان گفت: در این کتاب سه الگوی برجسته را برای شهید ترسیم کرده‌ایم. نخست تأثیرپذیری از مقام معظم رهبری است که از دوران پیش از پیروزی انقلاب و با حضور در مسجد کرامت مشهد آغاز می‌شود و تا زمان شهادت ادامه می‌یابد.

وی ادامه داد: پس از آن، به تأثیرپذیری از شخصیت شهید بهشتی اختصاص دارد که همزمان با ورود شهید آیت‌الله رئیسی به قوه قضائیه آغاز می‌شود. در واقع شهید رئیسی جزو هسته کادرسازی بود که شهید بهشتی به دنبال تشکیل آن بود و بعدها بدنه قوه قضائیه را تشکیل دادند.

رضایی با بیان اینکه یادآوری خاطرات شهید بهشتی همواره در کلام شهید رئیسی دیده می‌شود، به سومین فرد تأثیرگذار بر شخصیت رئیس جمهور شهید اشاره و اضافه کرد: شهید قاسم سلیمانی سومین فردی است که بیشترین تأثیرگذاری را بر شخصیت شهید رئیسی داشت. اگر گفتارها و گفتمان‌های شهید رئیسی را پیگیری کنیم، می‌بینیم که این تأثیرگذاری محسوس است.

کتاب «پایان مأموریت» در هفت فصل تدوین شده که هر فصل به یکی از مقاطع زندگی ایشان اختصاص دارد: دوران کودکی و تحصیلات، دوران قبل از پیروزی انقلاب و حضور در مسجد کرامت، پس از پیروزی انقلاب و شروع فعالیت در قوه قضائیه، ریاست سازمان بازرسی و معاونت قوه، تولیت بر آستان قدس رضوی، حضور در کسوت ریاست قوه قضائیه و بعد دوران ریاست جمهوری که با این عناوین تدوین شده‌اند:  «اینجا امن‌ترین نقطهٔ دنیاست»، «سید مسجد کرامت بهترین گزینه است!»، «من مدافع حقوق شما هستم»، «یا علی ابن موسی الرضا، «قَلْبی لَکُمْ مُسَلِّمٌ» »، «یعنی از من می‌خواهید از بهشت خارج شوم؟»،‌ «من فقط یک طلبهٔ خدمت‌گزارم» و «یلدای ناتمام اردیبهشت».

در بخش‌هایی از کتاب می‌خوانیم: 

«در جریان سفری استانی به منطقه‌ای که دچار خشکسالی شده بود، یکی از اعضای کابینه بعد از سخنرانی پیشم آمد. می‌خواست چیزی بگوید، اما بغضی که در گلو داشت اجازهٔ صحبت کردن به او نمی‌داد. لبخندی زدم و گفتم: «ای‌بابا! بگو حرفت‌و. جون‌به‌لبمون کردی!»

او بعد از مقداری مکث شروع به حرف زدن کرد و گفت: «قبل از این‌که شما پشت سکوی سخنرانی قرار بگیرید، پیرزن زحمت‌کشی رو دیدم که دست‌های پینه‌بسته‌شو حنا زده بود. بهش نزدیک شدم و گفتم: “مادرم، وقتی حاج‌آقا اومد، شما توی این شلوغی جمعیت نمی‌خواد جلو برید. همین‌جا بمونید. ما سعی می‌کنیم با آقای رئیس‌جمهور جوری هماهنگ کنیم که بتونید چند دقیقه‌ای پیششون برید و مشکلتون‌و بگید. دست‌های زحمت‌کش خودتون‌و هم بهشون نشون بدید.” اون از حرفم ناراحت شد و روش‌و برگردوند.»

پرسیدم: «چرا؟»

پاسخ داد: «اون پیرزن بعد از چند لحظه به من رو کرد و گفت: “من خواسته‌ای ندارم و نیومده‌م دست‌هام‌و نشون بدم. از این سید بوی امام و رهبری رو استشمام کردم. اومده‌م اینجا برای سلامتیش دعا کنم!”»

با این جمله سکوت کردم و سر جایم ایستادم، اما چشمانم حال دلی را که شکسته بود فریاد می‌زد. نمی‌توانستم گریه‌ام را مهار کنم. با همان حال، چشمانم را بستم. اشک روی محاسنم می‌ریخت و در دلم دعا می‌کردم: خدایا! من را شرمندهٔ این مردم نکن!

انتهای پیام/

source

kheiroshar.ir

توسط kheiroshar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *