احمد آفتابی | شهرآرانیوز؛ تاکنون سیل دیدهاید، جریان پیوسته و بی وقفه آب که جوشان و خروشان به پیش میرود و هرآنچه پیشِ رویش باشد با خود میبرد؟ داستان بلند یا همان نوولایی که امروز معرفی میکنیم گویی «سیل سخن» است: جریانی پرشور و متراکم از کلمات که هوش از سر مخاطب میبرد، کلماتی که از دهان آدمهای معمولی کوچه و بازار، در یکی از محلات قدیمی تهران، درحدود صد سال پیش، بیرون میآیند و به تدریج یک داستان میسازند، درست مشابه تکههای یک جورچین یا همان پازل، و در پایانْ سرنوشت ــ و، درمورد این داستان خاص، سرشتِ ــ آدمهای درگیر در ماجراهای قصه را روشن میکنند، کلماتی که به عمد با لهجه جنوب تهرانی و به صورت شکسته نقل شدهاند تا حس راویان پُرشمار داستان را بهتر و بیشتر منتقل کنند و ما مخاطبان را به دل انواع و اقسام حرفهای درگوشی یا شایعات ببرند که گاه ــ مشابه سیلهای واقعی ــ خانمان براندازند و بنیان افکن. در ادامه، ضمن دعوت از شما عزیزان برای خواندن این اثر درخشان که میتوان آن را یک نَفَس و با صرف حدود یک تا دو ساعت زمان خواند، به چهار نکته پیرامون آن اشاره میکنم.
داستانْ راوی واحدی ندارد و اصلا مشخص نیست که چه کسانی درحال تعریف کردن داستان هستند. این شیوه از روایت داستان، که یادآور روش سنتی «آوردهاند که …» یا «گفتهاند که …» در بسیاری از حکایات کهن ادبیات فارسی است، در این مورد خاص، کمک شایانی به پیشبرد ماجراها کرده و عملا راوی یا راویان را از دل داستان دور نگه میدارد؛ درنتیجه، هوش و حواس مخاطب، تماما، معطوف قصه شده و شیوه قصه پردازی ــ مشابه هوایی که همواره درحال تنفس آن هستیم و از فرط عادی شدن توجهی به آن نمیکنیم ــ تمرکز او را برهم نمیزند.
مشابه سیلهای واقعی که ممکن است اسباب و اثاثیه عجیب غریبی از ساکنان دوردست رودخانه را نیز به همراه خود بیاورند، درخلال سیل واژگان عرضه شده در این داستان بلند هم با پدیدههای جالبی برخورد میکنیم، مثلا با باورهای خرافی مردمان قدیمی. به این بخش از داستان عنایت فرمایید: «یه روز که آفتاب هنوز نزده بوده، صبیه کوچیکه شاه پریون اومده نشسته ور دل محسن باباقوری، لفظ اومده که ‘محسن باباقوری! من رو میگیری؟ ‘ محسن باباقوری هم که همیشه هشتش گروِ نُهش بوده گفته که ‘من از خدامه؛ چه کنم که دستم تنگه؟! ‘ صبیه کوچیکه شاه پریون هم برگشته گفته: ‘من میرم، دستت که از تنگی دراومد برمی گردم. ‘» (ص۲۰)
زبان طنزآمیز داستان، در بسیاری موارد، از تلخی نهفته در فضا و ماجرا میکاهد.
نویسنده داستان، که یکی از شناخته شدهترین نمایشنامه نویسان و مدرسان تئاتر در ایران است، هنر خود در خَلق شیوههای مختلف بیان را در این اثر کوتاه به خوبی نشان داده است؛ به عنوان نمونه، در یکی از فصلهای داستان (از ص۲۴ تا ص۳۴)، هرگاه که راوی میخواهد به یکی از شخصیتهای داستان و ماجراهای مربوط به او اشاره کند، به جای استفاده از نام آن شخصیت (مثلا، «فخری»)، عبارت ۲۲کلمهای زیر را به کار میبرد که انصافا مطایبه آمیز است: «والده آقا ماشاءا… قناتی که اون زمان هنوز والده آقا ماشاءا… قناتی نبوده، چون هنوز آقا ماشاءا… قناتی به دنیا نیومده بوده»؛ و جالب است که این نام طولانی بیش از ۱۰بار در این ۱۰ صفحه تکرار میشود!
پایان بندی داستان انصافا شگفت انگیز است و غافل گیرکننده، و اجازه دهید جسارت کرده و عرض کنم که به احتمال نزدیک به صددرصد نمیتوانید پایان آن را پیش بینی کنید و حدس بزنید که این سیل کلمات کجا و در چه نقطهای آرام میگیرد، درست مثل سیلهای واقعی!
«اول خیابون قنات»، نوشته محمد چرم شیر، نشر چشمه، ۷۳ صفحه، ۹۶هزار تومان.
source