به گزارش شهرآرانیوز؛ ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، بهشت زهرا (س) از کلماتی که یک پیشگو سراییده بود یکپارچه اشک شد. جوانان، پای جایگاه امام (ره)، دستانشان را به یکدیگر گره کرده بودند. زنان چشم هایشان را به قله آرمانی یک تاریخ و یک امت دوخته بودند، سیمایی که بعد از چهارده سال دوری از ایران، محکم، روشن و مطمئن، زندهتر از همیشه اش آمده بود.
حمید سبزواری که دو-سه دهه بود علیه ظلم و بیداد و استبداد میسرود، در آن یوم ا…، قلبش به قلب امام و پیشوایش گره خورد. شاعر، از چندده روز قبل از رسیدن رهبر امت، میدانست مقصد او کجاست و برای که باید بسراید تا حماسهای خلق شود.
۱۳۰۴ بود که شهر سبزوار منعِم به میلاد پسری شد که طی سالیان بعد، از هنگام واگذاری امتیاز نفت به کنسرسیوم و بیدادگریهای پهلوی، قلم شعر به دست گرفت و زبان آتشینش از جهاد بازنایستاد.
حسین ممتحنی، متخلص به «حمید» و مشهور به «حمید سبزواری»، در خانوادهای اهل ادب بزرگ شد: پدر و پدربزرگش، هردو، شاعر بودند. او، که شاعری را از پدرش آموخته بود، در همان دوران کودکی، جریان شهادت حضرت علی اصغر (ع) را به شعر درآورد.
دوران نوجوانی و جوانی سبزواری با دوران حکومت رضاشاه پهلوی هم زمان بود، و تحولات این دوره بر روحیه وی تأثیر گذاشت. در آن سن وسال، از روی کنجکاوی، به احزاب و گروههای سیاسی مختلف سر میزد تا با آرا و نظرات آنها آشنا شود.
بر فلک یک نقطه روشن نمیبینم چرا؟
زآن همه روشنگران یک تن نمیبینم چرا؟
جز سیاهی جز تباهی جز مَناهی جز ستم
گر به جا مانده ست چیزی من نمیبینم چرا؟ [۱]
سبزواری، جدای از واکنش هایش به حال و روز زمانه، غزل نیز میسرود، اشعاری که رنگ و بوی عرفانی داشتند و رگههایی از هنر شاعر آینده انقلاب را به رخ میکشیدند.
باز با یاد تو امشب یاد ساغر میکنم
گر نسوزد جانم از غم لب ز میتر میکنم
شب گذشت از نیمه و من یادبود رفته را
در میان موج حسرت ثبت دفتر میکنم [۲].
اما در بستر غزل هم سبزواری اشعاری دارد که برخاسته از فطرت مبارز اوست. او انتقادهایش را در دریای این قالب شعری نیز میریخت و این گونه ابزار شعر را برای حیات بخشیدن به هنر به کار میبست. هنر راستین حیات دارد و در مقابل شرایط زمانه اش سکوت نمیکند؛ هنر سبزواری هم چنین بود.
خوش بهاری بود اگر در بوستان خاری نبود
عندلیبی بود و صیاد ستمکاری نبود
نغمه مرغ چمن بود و سرود آبشار
مُرغوای جغد شوم خاطرآزاری نبود [۳]
انقلاب اسلامی شاعر انقلاب را همراه با امواج زمانه جلو برد، و سبزواری، برای پایداری ایام، بعد از بهمن ۱۳۵۷ هم ساکت ننشست و همچنان در جسم کلمات جان دمید. در این ایام، فرم «سرود» منظور آثار سبزواری قرار گرفت و مهمان همیشگی جان مردم شد، از سرود «ای مجاهد!ای مظهر شرف!» گرفته تا «از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما» و «آمریکا! آمریکا! ننگ به نیرنگ تو». زمزمه اشعار حمید سبزواری بیش از پیش به جاودانه شدن آثار این ادیب انقلاب کمک کرد.
در زمان جنگ تحمیلی هم شعر و فرهنگ و هنر -همچون گذشته- روح نواز ایرانیان بودند. شاعرانی، چون حمید سبزواری با اشعار خود سعی کردند جان حماسه را در وجود مردم بدمند. سبزواری، که تجربه حضور در جبهههای جنگ را هم داشت و در شعر انقلاب نیز طبع آزمایی کرده بود، خود را در خط مقدم شعر پایداری هم مطرح کرد.
دریادلان دریادلان من موج خاراافکنم
کوهم که در استادگی هرگز نمیلرزد تنم [۴]
از مجموعه آثار سبزواری، میتوان به «سرود درد»، «سرود سپیده»، «سرودی دیگر»، «تو عاشقانه سفر کن»، «بانگ جرس» و «به ننگ آمده دشمن» اشاره کرد.
سبزواری، درنهایت، در ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ در تهران درگذشت، و رهبر انقلاب، ضمن پیامی به همین مناسبت، در رثای او این گونه نوشتند: «این نام ماندگار و پرافتخار یادآور تلاش ارزنده هنرمندی سخت کوش و شجاع در پشتیبانی از انقلاب در عرصه شعر و ادب است. حمید سبزواری، صریح و ثابت قدم و موقع شناس، هنر والا و فاخر خود را به خدمت گرفت تا انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن را از جنبه اثرگذار شعر روان و جذابْ تغذیه و تأمین کند. سرودها و منظومههای بلند و غزلها و قصیدههای خوش ساخت و پرمضمون او ثروت ادبیِ درخوری را تقدیم انقلاب کرد. با انقلاب زیست و برای اسلام و انقلاب سرود و وفادارانه در کنار انقلاب ماند.»
[۱]«در حکومت شیطان»، از مجموعه «تو عاشقانه سفر کن».
[۲]«میهمان هرشبه»، از همان مجموعه.
[۳]«یاد باد»، از همان مجموعه.
[۴]از مجموعه «سرود سپیده».
***
تاریخ را مسامحه نتوان یافت
و جهان را:
سکوت و سکون نیست
خروش طوفان ها، رگبارها
و تداوم سیلابها
بقای دریا را تثبیت میکنند
و سکون فاجعه میآفریند
ماهیان راز حیات را بهتر میشناسند
که زندگی در پناه امواج میسر است
بیا گامی به صلابت طوفان برداریم
ندیدهای که ماهی گیران از سکون دریا
سود میجویند و نه ماهیان؟!
حادثه بیشتر گریبان فروخفتگان را میگیرد
و زلزله در شب فاجعه انگیزتر است
***
غافلان خرده مگیرید ز حالی که مراست
داغ پرورد وداعی است وصالی که مراست
نخل بند چمن آتش و آبم، چون شمع
خنده بی گریه مجویید ز حالی که مراست
سخن عشق ز رنگِ نفسِ سوخته پرس
ورنه یک نکته نخوانی ز مقالی که مراست
نه همین اشک چکید از مژه بر گونه خاک
جان شد آواره ز آوار ملالی که مراست
مرغ پربسته به تحسینِ که پر باز کند؟
چشمِ اعجاز مدارید ز بالی که مراست
دل دو روزی هوسِ عالمِ بی دردی کرد
گریه خندید به این فکر محالی که مراست
پای یک نکته برون آمدن از خویشم نیست
تنگتر از دل گور است مجالی که مراست
پر ز سرمنزل مقصود غریب افتادم
بی جواب است غریبانه سؤالی که مراست
پیر ما تا ز صفا ساغر دردم پیمود
دُردی آمیز بُوَد طبع زلالی که مراست
تا که خورشید از این تازه چمن هجرت کرد
قامت سرو دوتا شد چو هلالی که مراست
ناقصان ساز کمالات نوازند حمید
وایِ من باد ز رنجِ به کمالی که مراست
بروای یأس و ز دامان دلم دست بدار
شادیِ پرتو خورشیدمثالی که مراست
حمید سبزواری
زمینههای آفرینش «خمینیای امام»، از زبان حمید سبزواری
هیچ گاه، بر زبان مردم شعر بی وزن ندیدم
برای من، که به هر صورت دستی به قلم داشتم، حرکت مردم، با آن شعارهای شورانگیز و شعارهایی که همه موزون و مقفا بود (و هیچ گاه هم اولین سراینده این شعارها شناخته نشد و همه «ا…» بود و همه در آن موقع برای خدا کار میکردند)، همیشه، به عنوان یک ایرانی مسلمان و معتقد به حرکت انقلابی و اسلامی، مایه مباهات و افتخار است. این شعارها درسی به من داد که بهتر است این را در مقدمه عرض کنم تا بعد به دنبال حرفهای دیگر بروم.
من، وقتی که به این شعارها دقت کردم، دیدم همه از آن ذوق سرشار ملت ما و علاقه مردم وطن ما به ادبیات فارسی، و خصوصا شعر مقفا و موزون، سرچشمه گرفته است و، اگر گاه گداری در گوشه و کنار شعارهایی را میدیدم که به صورت نثر یا غیرآهنگین بود، این مربوط به جمعیت مسلمان ما نبود و -مثلا- به یک گروهک چندنفری مربوط میشد که دورهم جمع میشدند و حداکثر ۵-۶ نفر هم بودند، چون آن زمان، وقتی چند نفر گرد هم میآمدند، یک گروهک را تشکیل میدادند.
من، هیچ گاه، بر زبان مردم شعر بی وزن ندیدم. ممکن بود از نظر قافیه اشکالی در کار باشد، ولی از نظر وزن کاملا سلامت وزن را حفظ کرده بودند. مثلا، «ما همه سرباز توییم خمینی/ گوش به فرمان توییم خمینی»؛ آنجا یک شاعر جوش میزد که مردم بگویند «گوش به آواز توییم خمینی». وی میخواست قافیه را درست کند.
به هر صورت، این برای من درسی شد. من، قبل از این، علاقهای نسبت به شعر نو داشتم و گاه گاهی هم به عنوان طبع آزمایی شعر نو میسراییدم؛ از انقلاب به این طرف سعی کردم که کم کم خودم را از شعر نو کنار بکشم.
به هر صورت، در آن موقع که آغاز حرکت بود و امام از بغداد به طرف پاریس حرکت فرمودند، نوارهایی از ایشان به ایران میرسید که در یک روی کاست ضبط شده بود و روی دیگرش خالی بود. دوستان ما آمدند و گفتند که «ما سرود میخواهیم، و تو باید سرود بسازی.» من گفتم که «آهنگی، راهنمایی، چیزی.» گفتند: «ما کسی نداریم و فقط میخواهیم سرود بسازیم.» من آن موقع در بانک کار میکردم و اینها آمده بودند و از من تقاضای سرود میکردند.
من گفتم: «آخر، سرود را برای چه آهنگی بسازم و، اگر شعر به شما بدهم، به عنوان سرود میپذیرید؟!» گفتند: «نه، اما سرود میخواهیم.» من، متوکل به خدا و متوسل به ظل عنایت پاکان و بزرگواران اسلام، شب به خانه آمدم و همان شب سرود «خمینیای امام» را، با الهام از ذوق و توجه به خدا، سرودم و این سرود را به دست دوستان دادم. اجرا شد و سپس در بین مردم سریعا منتشر شد.
«کیهان فرهنگی» (بهمن ۱۳۶۳). شماره ۱۱. صفحات ۴۴ تا ۴۶.
source