Wp Header Logo 585.png

همشهری آنلاین– علی‌الله سلیمی: پیرمرد دو مرغ سخنگو داشت که یکی از دیگری خوش سر و زبان‎تر. وقت و بی‌وقت و بیشتر در خلوت و تنهایی پیرمرد، شروع می‌کردند به حرف زدن؛ از هر دری و بیشتر از گذشته‌های پیرمرد که از بس او در واگویه‌هایش تکرار کرده بود، مرغ‌ها حفظ شده بودند؛ «قَمرجان کجایی؟» وقتی یکی از مرغ‌ها این حرف را برای بارِ هزارم در سکوت خانه تکرار می‌کرد، پیرمرد هم خوشحال می‌شد و هم اندوهگین. خوشحال از این که هنوز هم نام«قمر» در خانه می‌پیچد و اندوهگین از فراغ قمر که دیگر یادی از او نمی‌کرد و پیرمرد بعد از گذشت سال‌ها هنوز نتوانسته بود محبوب سال‌های جوانی‌اش را فراموش کند.

سال‌ها می‌گذشت تا اینکه روزگار عرصه را بر پیرمرد تنگ کرد و او به ناچار باید یکی از مرغ‌های سخنگو را انتخاب می‌کرد و می‌فروخت. تصمیم دشواری بود. به هر دو مرغ سخنگو عادت کرده بود و کلّی خاطرات تلخ و شیرین با آن‌ها که حرف‌ها و واگویه‌های او را در این سال‌ها شنیده و بی‎‌وقفه تکرار می‌کردند، داشت.

روزها و شب‌های بسیاری به این مسئله فکر کرد. احساس کرد بعد از این همه سال، حالا باید بعضی موجودات و حرف‌ها را از زندگی‌اش حذف کند. تصمیم گرفت مرغی را که«قَمرجان کجایی؟» از دهانش نمی‌افتاد، جدا کند و بفروشد.

source

kheiroshar.ir

توسط kheiroshar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *