Wp Header Logo 291.png

به گزارش همشهری آنلاین، امیر رضائی‌پناه، مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد مسائل اسرائیل در فرهیختگان نوشت: از رهگذر نظریات روابط بین‌الملل، دو نگاه متمایز درباره رفتار کنش‌گرایانه و خشونت‌بار اسرائیل به ویژه در پس از طوفان الاقصی و واقعه ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و نیز حمله و تجاوز آشکار به ایران در جنگ ۱۲روزه ۱۴۰۴، قابلیت طرح دارد: رویکرد نخست در چهارچوب رئالیسم تهاجمی (Offensive Realism) بر آن است که اسرائیل در این مجال، فرصتی برای تسویه‌حساب با محور مقاومت با مرکزیت جمهوری اسلامی ایران و تبدیل‌شدن به یک قدرت هژمون منطقه‌ای در ابعاد میلیتاریستی دیده است؛ به این معنا که در نظر دارد از همه ظرفیت‌ها و فرصت‌های موجود استفاده کرده و خود را از لحاظ نظامی-راهبردی، و پس از آن اقتصادی، اجتماعی-فرهنگی و سیاسی، در موضع قدرت مسلط و هژمون در منطقه شامات، غرب آسیا و شمال آفریقا (Middle East and North Africa (MENA و حتی فراتر قرار دهد. این امر تنها از رهگذر نابودی و یا تضعیف جدی محور مقاومت به عنوان بزرگ‌ترین و توانمندترین بازیگر و نیروی موجود، ممکن است. جریان اصلی دیگر، اندیشه‌ای است که گرد ایده و نظریه رئالیسم تدافعی (Defensive Realism) مفصل‌بندی می‌شود. بر اساس این رویکرد، دولت‌ها در رفتاری تدافعی وارد می‌شوند که با هدف حفاظت از آن‌ها در برابر جهان پرآشوب و غیرقابل پیش‌بینی سیاست بین‌الملل، به ویژه نیروها و بازیگران رقیب و یا دشمن، طراحی شده است.

در عرصه نظام بین‌الملل و نیز منطقه، همسایگان عرب و مسلمانی که خود را رقیب و دشمن اسرائیل می‌بینند، آن را موجودیتی غیرمشروع می‌دانند که به‌صورت بالقوه و بالفعل به‌دنبال هژمونی‌طلبی، تجاوز و کنترل آن‌ها است. این در حالی است که اسرائیل مدعی است که در جهان دشمن‌ها و تنش‌ها زیست کرده و خود را منجی و ایستاده در میدان مبارزه با خشونت‌ها و تروریسم و به تعبیر موهوم بنیامین نتانیاهو «بربریت» می‌داند. اسرائیل مدعی است که خط مقدم دفاع از «جهان آزاد» در برابر جهان غیرمتمدن و دیکتاتوری‌هاست. پروپاگاندای اسرائیل، این موجودیت را به عنوان توالی فرهنگ و تمدن غربی در منطقه‌ای آکنده از خشونت و افراطی‌گری بازنمایی می‌کند که هر لحظه با یهودی‌ستیزی و هولوکاستی نوشونده و دشمنان متعددی روبه‌رو است که ایران و محور مقاومت سر و مرکزیت آن را تشکیل می‌دهد.

میلیتاریسم به‌مثابه روح‌القوانین

میلیتاریسم، روح‌القوانین اسرائیل است. سرشت اسرائیل به نحوی فزاینده با میلیتاریسم آمیخته است. تاریخ اسرائیل گواهی بر کنشگری و خشونت روزافزون است. رفتار این بازیگر در سطح منطقه و فراتر از آن آکنده از خشونت‌های کلامی و فیزیکی است که در موارد گوناگونی مصداق تروریسم دولتی، نسل‌کشی و پاکسازی نژادی قلمداد می‌شود. اسرائیل همواره می‌کوشد تا با بهره‌گیری از پروپاگاندای رسانه‌ای و تولید و انتشار محتوا در سطح رسانه‌های گروهی، فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی اقدامات میلیتاریستی خود را ذیل عناوینی همچون دفاع مشروع، جنگ پیش‌دستانه و بازدارندگی بازنمایی کند؛ هرچند که این امر با توجه به گستردگی و ژرفنای چشمگیر اقدامات نظامی و خشونت‌بار آن نتوانسته افکار عمومی جهانیان را متقاعد بکند و با چالش‌ها و پرونده‌های متعدد در موضوع جنایت علیه بشریت و نسل‌کشی و ترور به ویژه در ارتباط با مردم فلسطین و غزه روبه‌روست. موج گسترده اعتراضات و راهپیمایی‌ها برای آزادی فلسطین و غزه و محکومیت جنایات اسرائیل در سطح جهان، خود گواهی بر این امر است.

میلیتاریسم بنیاد اسرائیل را تشکیل می‌دهد. میلیتاریسم در اسرائیل سخت‌افزاری و نرم‌افزاری است. این میلیتاریسم نه صرفاً سیاسی که فرهنگی، شناختی و رسانه‌ای و… نیز است. اسرائیل در سطح سیاست‌سازی و سیاست‌پردازی، با مقوله بقا دست و پنجه نرم می‌کند. این موجودیت می‌داند که یک سازه ناهمساز با محیط پیرامون خویش و حتی فراتر از آن است. چالش‌ها و بحران‌ها به میزانی که به لایه‌ها و سطح بنیادین‌تر برگردند، حساس‌تر و جدی‌تر می‌شوند. بحران‌های وجودی در این میان اساسی‌ترین رده هستند. اصل بقا کانونی‌ترین اصل زیست فردی و اجتماعی بوده و اسرائیل همواره با این حوزه درگیر است.

معماری امنیتی جدید منطقه

اسرائیل مدعی است که چهره منطقه را تغییر داده است. این بیان به صورت پیوسته در ادبیات سران این موجودیت به ویژه نتانیاهو دیده می‌شود. اسرائیل به دنبال یافتن جایگاه‌اش در معماری امنیتی جدید منطقه، به عنوان یک بازیگر اصلی و فرادست است که در آن با تهدید بالقوه و بالفعل کلان و بنیادینی درگیر نباشد. این امر به ویژه پس از طوفان الاقصی و واقعه ۷ اکتبر ۲۰۲۳ رنگ و بوی عیان‌تر و علنی‌تری به خود گرفت.

اسرائیل در بازه زمانی پساطوفان‌الاقصی در هیئت یک بازیگر تجدیدنظرطلب در بافتار نظام بین‌الملل حاضر شده و مدعی است که نظم و ساختاری نوین را در بستر نظم موجود صورت‌بندی نموده است. این موضوع با روی کار آمدن دونالد ترامپ و پشتیبانی‌های جدی وی و حتی طرح ایده و برنامه اخراج و کوچ بدون بازگشت ساکنان غزه بسیار پررنگ‌تر شده است.

خودمختاری؛ منطق رفتار اسرائیل

اصل «خودمختاری» شاید ویژگی بارز عصر جدید اسرائیل باشد. «برجسته‌سازی اصل بقا» و «مظلوم‌نمایی تاریخی» در پیوستار ایجاد پیوندهای راهبردی در سطح سخت‌افزاری و افزایش سطح بار دراماتیک- عاطفی در سطح نرم‌افزاری دو بنیاد کنشگری اسرائیل را معنا می‌بخشد.

اسرائیل در سایه اصل خودمختاری و تک‌تازی، می‌تواند به‌عنوان یک بازیگر مخرب امنیت و سرکش معرفی شود. تمایلات اسرائیل برای تبدیل شدن به یک قدرت فرامنطقه‌ای، به‌ویژه خواسته‌های میلیتاریستی و راهبردی‌اش، در طول زمان با دیگر بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی به ویژه با جهان اسلام به طور عام و جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت به صورت خاص تزاحم داشته‌اند و شاید همین امر موجد تقویت اصل خودمختاری و توسل به زور و خشونت در آن بوده است.

چهارچوبی نظری برای تحلیل رفتار اسرائیل

رفتار اسرائیل در حدفاصل رئالیسم تدافعی و رئالیسم تهاجمی با گرایش جدی به سوی کنشگری و خشونت‌گرایی قرار دارد. فهم این امر نیازمند تبیین بیشتر مبانی نظری و تحلیل این دو نوع نظریه رئالیستی است. نئورئالیسم تدافعی یکی از نظریه‌های ساختاری است که از رویکرد واقع‌گرایی روابط بین‌الملل سرچشمه می‌گیرد. اثر کنت والتز (Kenneth Waltz) «تئوری سیاست بین‌الملل» (Theory of International Politics) با ایده رئالیسم تدافعی همراه بود. والتز بر این باور است که ساختار آنارشیک نظام بین‌الملل دولت‌ها را در راستای در پیش گرفتن سیاست‌های معتدل با هدف حفظ امنیت برمی‌انگیزد. والتز بر این باور است که دولت‌ها در نظام آنارشیک بین‌الملل ذاتاً بازیگران متخاصمی نیستند؛ چراکه نخستین دغدغه آن‌ها نه‌تنها انباشت قدرت، بلکه حفظ وضعیت و جایگاهشان در این نظام است.

مفروض رئالیسم تدافعی با آنچه در رئالیسم تهاجمی مورد نظر مرشایمر (John Mearsheimer) و دیگران وجود دارد متفاوت است؛ مرشایمر در آغازین صفحات کتاب تراژدی سیاست قدرت‌های بزرگ (The Tragedy of Great Power Politics) اظهار می‌کند که دولت‌ها تا آنجا که امکان دارد به‌دنبال انباشت قدرت هستند و تنها از رهگذر سلطه است که دولت‌های هژمون می‌توانند به امنیت مطلوب دست یابند. نئورئالیسم تدافعی استدلال می‌کند که منظور نئورئالیسم تهاجمی از بسط تهاجمی، مفروضات مورد مدعای نظریه موازنه قدرت را ملغی می‌کند؛ بنابراین والتز ادعا می‌کند که دولت‌ها بیش از تعادل، به‌سمت موازنه ‌می‌روند. در عین حال، رئالیسم تدافعی این امر را در نظر می‌گیرد که هر دولتی در نظام آنارشیک که به‌دنبال دستیابی به هژمونی باشد بلافاصله پس ‌زده می‌شود و از سوی دولت‌هایی که وضع موجود را ترجیح می‌دهند به‌سمت توازن پیش می‌رود.

در شرایطی که اصحاب رئالیسم تهاجمی اظهار می‌کنند که دولت‌ها ذاتاً به‌دنبال سلطه و هژمونی هستند، رئالیست‌های تدافعی باور دارند که دولت‌ها به اندازه کافی اجتماعی و آگاه هستند که تخاصم پیش‌رونده، به مقاومت از سوی دیگر دولت‌ها می‌انجامد. آن‌گونه که اسنایدر در اثر خود (Myths of Empire: Domestic Politics and International Ambition) می‌گوید: «آنارشی بین‌المللی به تخاصم پاداش نمی‌دهد، بلکه آن را تنبیه می‌کند.» افزون بر این، برخلاف واقع‌گرایی تهاجمی که به‌دنبال حداکثرسازی قدرت تا جای ممکن است. والتز بر این باور است که نظام آنارشیک بین‌الملل، محرک‌های راهبردی را برای هر دولت عقلانی تقویت می‌کند تا قدرت بیشتری به دست آورد، اما برای این دولت‌ها احمقانه است که در این نظام به‌دنبال هژمونی باشند. والتز استدلال می‌کند که دولت‌ها باید به‌جای حداکثرسازی قدرت، میزان متناسبی از قدرت را انباشت کنند؛ چراکه بسیار قدرتمند بودن اساساً دیگر دولت‌های قدرتمند را به سوی توازن علیه شما و نفوذ سلبی علیه امنیت شما برمی‌انگیزد یا ممکن است به این نتیجه برسند که قدرت شما را ویران کنند.

«میلیتاریسم متوحش اسرائیل» و سه راهبرد

اگرچه دو جریان واقع‌گرایی ساختاری بر اهمیت قدرت اتفاق‌نظر دارند، در خصوص میزان قدرتی که باید هر دولت به ویژه از جنس اسرائیل انباشت کند اختلاف دیدگاه دارند. با این وجود، نئورئالیست‌های تدافعی و تهاجمی، هر دو بر سه راهبرد اتفاق نظر دارند که قدرت بازیگرانی همچون اسرائیل از رهگذر آن‌ها امکان افزایش یا انباشت داشته و در عین حال می‌توان با آن مقابله کرد. این سه استراتژی عبارت‌اند از توازن داخلی (مصارف نظامی)، توازن خارجی (ائتلاف‌سازی) و راه‌اندازی نزاع‌های نظامی؛ چراکه این راهبردها به دولت‌هایی همانند اسرائیل امکان می‌دهند که نه‌تنها قدرتشان را افزایش دهند، بلکه تهدیدهای بالقوه را نیز تضعیف نمایند. نابودی «میلیتاریسم متوحش» اسرائیل در بافت خنثی‌سازی سه راهبرد پیش‌گفته ممکن است.
از دید نورئالیست‌ها دولت‌هایی از جنس اسرائیل به پنج دلیل به‌دنبال قدرت (با محوریت قدرت سخت‌افزاری و میلیتاریستی) هستند.

۱- طبیعت آنارشیک نظام بین‌الملل، چراکه هیچ حکومت بین‌المللی یا نظام هیرارشیک و سلسله‌مراتبی وجود ندارد که بتواند رفتار دولت‌ها را کنترل، تنظیم و پلیسی‌سازی کند.

۲- هر دولتی سهم خاص خود از توانایی‌های میلیتاریستی و نظامی آفندی و تهاجمی را دارد. درست است که از دولتی به دولت دیگر متفاوت است و در طول زمان تغییر می‌کند. قدرت بازیگران در ارتباط با دیگر بازیگران سنجیده شده و هر بازیگر نیازمند حداکثرسازی قدرت و توان خویش است.

۳- سیاست‌سازان هر دولتی به سختی می‌توانند مقاصد دیگر دولت‌ها را دریابند. مقاصد و اقدامات آتی به ویژه در زمینه توانایی‌های نظامی غیرقابل ارزیابی و پیش‌بینی هستند. این امر بدان معناست که باید قدرت خود را به‌صورتی فزاینده افزایش داد.

۴- مهم‌ترین هدف هر دولتی حفظ بقا، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی خود است. بازیگرانی همچون اسرائیل در بافتی از تنش و تنازع و در پی فرایندی استعماری دیده به جهان گشوده و عملاً فرزندی نامشروع هستند؛ این اضطراب بنیادین را بیش از دیگران حس می‌کنند.

۵- از دید نظریاتی همچون نظریه انتخاب عقلانی (Rational Choice) بازیگران نظام بین‌المللی بازیگرانی عقلانی هستند و بر اساس محاسبه هزینه و فایده عمل می‌کنند. اساس این عقلانیت در اسرائیل، عقلانیت نظامی و میلیتاریستی است و بدین صورت طبیعی می‌نماید که به سوی حصول ابعاد سخت و نرم‌افزاری قدرت و کنشگری و خشونت بیشتر گرایش داشته باشد.

مسئله اسرائیل، مسئله غرب و آمریکاست!

نکته اساسی دیگر در فهم منطق میلیتاریستی اسرائیل، زنجیره همکاری و فرایند ائتلاف‌سازی آن به ویژه با غرب و آمریکا است. جدای از از فعالیت لابی یهود و یهودیان متنفذ اروپایی و آمریکایی، اسرائیل از همان آغاز و به صورت روزافزون این انگاره شناختی را در میان نخبگان و حتی بخشی از توده‌های مردم در مغرب زمین و به ویژه آمریکا جا انداخته است که مسئله اسرائیل، همانا مسئله آمریکا و غرب است. این امر بنیانی جدی برای پیوند راهبردی میان آن‌ها را فراهم آورده است.

source

kheiroshar.ir

توسط kheiroshar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *