Wp Header Logo 1385.png

همشهری آنلاین– فرشاد شیرزادی: نام «علیرضا طبایی» شاعر، متولد ۱۳۲۳ پشت ده‌ها مجموعه شعر و نقد ادبی خلاقانه ایستاده است. او متولد شیراز بود و خاطره‌هایش با درختان افرای این شهر گره خورده است. از دوران تحصیلات متوسطه علاقه‌مند به شعر و شاعری بود و خیلی زود مجموعه شعرش منتشر شد. نخستین خانه‌ای که در تهران اختیار کرد، بنا به گفته خودش در شرق تهران بود. او در گفت‌وگویی که چند سال پیش با روزنامه همشهری داشت، عنوان کرد که بسیاری از ترانه‌هایش را در منطقه صد دستگاه سروده است. خاطرات زیادی از تهران در کوله‌بار او بود اما لهجه شیرازی‌اش هیچ‌گاه از او منفک نشد. طبایی روز دوشنبه ۱۹ شهریور ماه در خانه‌اش درگذشت. پسر او احمد که هم مانند پدرش شاعر است، خبر درگذشت این شاعر پیشکسوت را تأیید کرد.

شناخت‌شناسی اشعار طبایی

طبایی شعرهایش همه‌فهم بود اما از افتادن به ورطه عوام‌گرایی و عوام‌پسندی می‌گریخت. ارتباط مستمری با شاعران پیشکسوت مانند محمدعلی بهمنی، غلامحسین عمرانی، منصور اوجی و بسیاری چهره‌های دیگر داشت. علیرضا بهرامی، شاعر و منتقد سینما از دوستان نزدیکش بود و همواره او و شعرش را ارج می‌نهاد.

شعر طبایی در عین حال که ساده بود اما مفاهیمی جهان‌شمول را عرضه می‌کرد. در مجموعه شعر «شاید گناه از عینک من باشد» و «تندر اما ناگهانی‌تر» از عشقی می‌سرود که گذر زمان آن را دستخوش تغییر قرار نداده است. در یکی از درخشان‌ترین شعرهایش به این مهم در مفهوم می‌پرداخت که آنچه دوست می‌داشتیم و شیفته‌اش بودیم، رنگ باخته و کهنه و فرسوده شده. شاعرانگی خاصی پشت این شعرها وجود داشت و مخاطب را به فکر و اندیشه وامی داشت. علیرضا بهرامی، شاعر و منتقد سینما به همین دلیل و به خاطر حسن ظنی که طبایی نسبت به جوان‌ها داشت، همواره احترام خاصی برای او قائل بود.

آخرین شعری که طبایی منتشر کرد

در یکی از شعرهایش با عنوان «گردونه با دندانه‌های مرگ» که آخرین پست کانال تلگرامی اوست و چند روز پیش منتشر کرد، می‌خوانیم:

با خود می‌اندیشم که آیا بار دیگر باز می‌آید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا آن روز می‌پاید؟

گیرم که باز آمد ولی آیا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سال‌های رفته را از چهره بزداید؟

ترسم مرا در بارش این برف ناهنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند، ناباورانه دست و لب خاید

برگیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید

این برف را دیگر سر بازایستادن نیست… می‌پرسد
دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید

با پای سربی سال‌های انتظارآلود اگر طی شد
آیا زمان این آدمی‌خوار سترون‌خو، چه می‌زاید؟

جز یادی آن هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
این‌سان که این گردونه با دندانه‌های مرگ می‌ساید

بسیاری از ترانه‌های درخشان و خاطره‌انگیزی که تا به امروز شنیده‌ایم، حاصل تلفیق تخیل و واقعیت‌های ذهن این شاعر فقید است. اغلب ترانه‌های او را خوانندگان خارج از ایران می‌خواندند. بخشی از گفت‌وگوی ما را با علیرضا طبایی می‌خوانید.

نخستین شعرتان را چه زمانی سرودید؟

نخستین مجموعه شعرم در شیراز منتشر شد. زمانی که هنوز در آن شهر زندگی می‌کردم. اما خیلی زود به تهران آمدم. نخستین خانه‌ام را در منطقه صددستگاه و نیروی هوایی به قیمت ۱۲۰ هزارتومان خرید.

نگاه ویژه‌ای به زندگی مردم تهران در اواسط دهه ۴۰ خورشیدی دارید. این نگاه در شعرهایتان حاصل چیست؟

در آن دوره خانه‌های شرق تهران یکی از آرام‌ترین نقاط پایتخت به شمار می‌رفت که به جز سر و صدای بازی بچه‌ها هیچ صدایی خلوت و آرامش ساکنان آنجا را بر هم نمی‌زد. البته آن سر و صداها هم شیرین بود و به یاد ماندنی.» همان‌طور که می‌دانید اغلب ترانه‌های ماندگارم را در محله صددستگاه سرودم.

نخستین خانه‌ای که خریدید و ترانه‌هایتان را در آن سرودید، صد دستگاه بود. چرا آنجا را برای زندگی انتخاب کردید؟

در سال ۱۳۴۸ تصمیم گرفتم از اجاره‌نشینی خلاص شوم و یک خانه هر قدر کوچک اما مستقل بخرم. پس‌اندازم را یکی از بانک‌ها سپرده‌گذاری کردم و دو برابر معادلش را که ۶۰ هزار تومان بود و با کار و کمک خانواده تهیه کرده بودم، از بانک دریافت کردم. بانک ۱۲۰ هزار تومان به من وام داد و من هم با ۱۲۰ هزار تومان یک خانه‌ یک طبقه و ویلایی در منطقه صد دستگاه خریدم. جالب است بدانید که مساحت این خانه هم ۱۲۰‌مترمربع بود!

صدای بچه‌ها آرامش محله را به هم نمی‌ریخت؟ شد که از آنها برای سروده‌هایتان الهام بگیرید؟

نه به هیچ‌وجه آرامش مرا به هم نمی‌ریختند. نمی‌دانم، شاید به نوعی غیر مستقیم هم از آنها الهام گرفته باشم. از کودکی‌ها و بازی‌ها و معصومیتشان! تنها صدایی که از اطراف خانه‌ام در تهران آن هم عصرها برمی‌خاست و برایم صدای زندگی داشت… همین صدای ‌بازی‌ بچه‌ها… اتفاقاً در خانه‌ام آرامش خاصی حکمفرما بود. ۸۰‌ مترمربع زیربنا داشت و نمای بیرونی‌اش هم، آجر بهمنی که قدری از رنگ صورتی تیره‌تر بود. نمای بیرونی بیشتر خانه‌ها در آن دوره همین بود.

خانه‌ها چه شکلی بود؟ می‌توانید بیشتر توضیح دهید؟

راهرو خانه‌ها پله داشت و در هر راهرو چند در تعبیه کرده بودند. این راهرو به حیاط می‌رسید و خانه را هم از سرما و گرما حفظ می‌کرد. نیمی از حیاط خانه ما مانند بسیاری از خانه‌های دیگر چمن‌کاری بود. نخستین خانه‌ام باغچه سرسبزی داشت مالک قبلی خانه به پرورش گل و گیاه اهمیت می‌داد. او هنوز در ذهنم به‌عنوان پرستار گل و گیاه، چهره به یادماندنی‌ای از خود به جا گذاشته است. بدون اغراق باید بگویم که هر درخت در طول سال حدود ۵۰ شاخه داشت. او در این خانه درختان گلی پرورش می‌داد که ۱۰برابر خانه‌های دیگر شاخه داشتند. یکی از درخت‌ها گل رز صورتی‌ای داشت که در نوع خود یکی از زیباترین گل‌هایی بود که در زندگی‌ام دیده‌ام. یادم است که یک‌بار گلفروش محل پیشنهاد داد که گل‌های آن را بچینم و به او بفروشم اما من نپذیرفتم.

یک شب در ایام ازدواج و نامزدی اتفاقاً دنگم گرفته بود که گل‌ها را بچینم و اتاق را با آن فرش کنم. همین هم شد. کل اتاق را با گل زر محمدی مفروش کردم. تصویر زیبا و شاعرانه‌ای بود که دوستش می‌داشتم. باغچه خانه همچنین درخت یاسی با گل‌های زردرنگ داشت. گل‌های این درخت نیز بخش قابل توجهی از دیوار و حیاط خانه را معطر و زیبا می‌کرد. گلدان‌های مختلفی مانند گل شمعدانی، میخک و انواع رز آنجا بود که به زیبایی حیاط می‌افزود. آن حیاط و آن درخت گل رز همواره در سروده‌هایم برایم الهام‌بخش بود.

در آن دوره بخشی از فعالیت ادبی‌ام به سرودن ترانه اختصاص می‌یافت. آن ترانه‌ها مورد استقبال مردم قرار می‌گرفت. ترانه‌هایی مانند «تنها با گل‌ها»، «مرد سرگردان»، «عشق تو نمی‌میرد» و بسیاری ترانه‌های دیگر را در این خانه سروده‌ام. در یک کلام از خانه زیبای محله صددستگاه که کنار دیگر خانه‌های همان شکلی وجود داشت، خاطرات زیبا و متعددی دارم که همواره برایم جالب و به‌یادماندنی است.

source

kheiroshar.ir

توسط kheiroshar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *