Wp Header Logo 2540.png

مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ ماریو بارگاس یوسا بن مایه داستان‌های همینگوی را چنین می‌دانست: «مردی در نبردی بی امان با دشمنی آشتی ناپذیر درگیر می‌شود و بعد از این نبرد، خواه پیروز و خواه شکست خورده، غرور و منزلتی بالاتر می‌یابد و بدل به آدمی بهتر می‌شود.» یوسا خود از تبار همین مردان بود: گاه شکست‌هایی بزرگ خورد، مانند شکست در انتخابات ریاست جمهوری کشورش، پرو، و گاه پیروزی‌هایی بزرگ داشت که می‌توان بردن جایزه نوبل در سال ۲۰۱۰ را نماد و نشانه آن دانست، جایزه ای که در نتیجه سلسله‌ای از موفقیت‌ها ــ که همان رمان هایش بودند ــ به دست آورد.

اگر ادبیات را میدانی بدانیم که یوسا در آن به نبرد مشغول بود، تاجایی که می‌دانیم، او این نبرد را باورمندانه تا آخرین روز‌های زندگی اش ادامه داد. آخرین رمانش، «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم»، را سال ۲۰۲۳ منتشر و اعلام کرد که، هرچند این آخرین رمانی است که نوشته، خیال کنارکشیدن ندارد. پس از انتشار رمان، به روزنامه‌ای اسپانیایی گفت: «هرگز از کار دست نمی‌کشم و امیدوارم تا آخر عمر قدرت ادامه دادن داشته باشم.»

یوسا نویسنده‌ای بود که ادبیات را چیزی بسیار فراتر از امری سرگرمی ساز می‌دانست: ادبیات برای او همان دریا بود برای سانتیاگوی «پیرمرد و دریا»، جایی که برای بقا به شکلی باوقار و نیز برای حفظ شأن و شرافت انسانی ناگزیر از حضور در آن بود. اگر سانتیاگو با یک ماهی عظیم و کوسه‌های لاشه خوار در جدال بود، لویاتانِ یوسا دیکتاتور‌ها بودند و عمده تلاش او در رمان نویسی خلق آثاری بود که گوشه‌هایی از زیستن در حکومت‌های دیکتاتوری و ذهن دیکتاتور و دیکتاتورزده را برملا می‌کرد. «گفت‌و‌گو در کاتدرال»، «سور بز»، «جنگ آخرالزمان» و «روزگار سخت» نمونه‌های درخشانی از این دست آثار هستند.

مقاله «چرا ادبیات؟» او دفاعی است از ادبیات و درباره اینکه چرا خودکامگان علیه ادبیات هستند. او در این مقاله نوشته است: «برای شکل بخشیدن به شهروندان اهل نقد که بازیچه دست حاکمان نخواهند شد و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعه ادبیات خوب نیست. [..]ادبیات، جدا از آنکه نیاز ما را به تداوم بخشیدن به زبان و فرهنگ برآورده می‌کند، کارکردی بس مهم‌تر در پیشرفت انسان دارد، و آن اینکه در اغلب موارد، بی آنکه تعمدی در کار باشد، به ما یادآوری می‌کند که این دنیا دنیای بدی است و آنان که خلاف آن را وانمود می‌کنند، یعنی قدرتمندان و بخت یاران، به ما دروغ می‌گویند، و نیز به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید.»

او، در نقد و تحلیلی که بر رمان «پیرمرد و دریا» نوشته، آورده است: «[سانتیاگو]درمی یابد که زندگی نبردی همیشگی است و آدمی، آن گاه که با شجاعت و متانت در این ستیز پای می‌گذارد، حتی اگر شکست بخورد، به عظمت اخلاقی می‌رسد و می‌تواند وجود خود را توجیه کند. از این روست که، وقتی سانتیاگو خسته و فرسوده با دست خون آلود به دهکده خود برمی گردد و اسکلت بی مصرف ماهی را که طعمه کوسه‌ها شده با خود می‌آورد، در چشم ما انسانی است که به واسطه این تجربه جدید به مرتبه اخلاقی والایی رسیده، از آنچه بوده فراتر رفته و مرز‌های جسمانی و ذهنی آدمیان را پشت سر گذاشته است.»

در «چرا ادبیات؟» نیز می‌توان رد این نگاه عصیانگر و مبارزه طلبانه او را دید: «حتی می‌توان گفت ادبیات قادر است انسان را ناشادتر و ناخشنودتر کند [..]و نیز به معنای محکوم کردن خویش است به جنگیدن در نبرد‌های بی حاصل، همچون نبرد‌هایی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در ‘صد سال تنهایی’ در آن‌ها شرکت می‌جست، با این یقین که در همه شان شکست خواهد خورد. شاید این همه درست باشد، اما این نیز بی گمان درست است که ما، اگر در برابر حقارت و نکبت زندگی برنمی خاستیم، هنوز در مراحل بدوی می‌بودیم و تاریخ از حرکت مانده بود.»

یوسا هیچ وعده‌ای نمی‌دهد که ادبیات قرار است حتما حال ما را خوب کند و بر این باور است که اساسا ادبیات برای دل خوشان و خرسندان چیز زیادی ندارد و «خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند.»

یوسا نیز از تبار عاصیان و ناسازان بود که نیرو از ناخرسندی خودش و کج ومعوجی جهانی می‌گرفت که در آن می‌زیست. شکست خوردن یا پیروز شدن چندان اهمیتی ندارد، نه برای یوسا نه برای سانتیاگو، چون «فردای روز بازگشت مردی است که در قیاس با روزی که به دریا رفت شایسته احترام بیشتری است.»

منابع

«پیرمرد و دریا (شجاعت مایه رستگاری است)»، نوشته ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدا… کوثری، مجله «جهان کتاب»، شماره ۱ و ۲.

«چرا ادبیات؟» نوشته ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدا.. کوثری، انتشارات لوح فکر.

source

Wp Header Logo 2540.png

مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ ماریو بارگاس یوسا بن مایه داستان‌های همینگوی را چنین می‌دانست: «مردی در نبردی بی امان با دشمنی آشتی ناپذیر درگیر می‌شود و بعد از این نبرد، خواه پیروز و خواه شکست خورده، غرور و منزلتی بالاتر می‌یابد و بدل به آدمی بهتر می‌شود.» یوسا خود از تبار همین مردان بود: گاه شکست‌هایی بزرگ خورد، مانند شکست در انتخابات ریاست جمهوری کشورش، پرو، و گاه پیروزی‌هایی بزرگ داشت که می‌توان بردن جایزه نوبل در سال ۲۰۱۰ را نماد و نشانه آن دانست، جایزه ای که در نتیجه سلسله‌ای از موفقیت‌ها ــ که همان رمان هایش بودند ــ به دست آورد.

اگر ادبیات را میدانی بدانیم که یوسا در آن به نبرد مشغول بود، تاجایی که می‌دانیم، او این نبرد را باورمندانه تا آخرین روز‌های زندگی اش ادامه داد. آخرین رمانش، «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم»، را سال ۲۰۲۳ منتشر و اعلام کرد که، هرچند این آخرین رمانی است که نوشته، خیال کنارکشیدن ندارد. پس از انتشار رمان، به روزنامه‌ای اسپانیایی گفت: «هرگز از کار دست نمی‌کشم و امیدوارم تا آخر عمر قدرت ادامه دادن داشته باشم.»

یوسا نویسنده‌ای بود که ادبیات را چیزی بسیار فراتر از امری سرگرمی ساز می‌دانست: ادبیات برای او همان دریا بود برای سانتیاگوی «پیرمرد و دریا»، جایی که برای بقا به شکلی باوقار و نیز برای حفظ شأن و شرافت انسانی ناگزیر از حضور در آن بود. اگر سانتیاگو با یک ماهی عظیم و کوسه‌های لاشه خوار در جدال بود، لویاتانِ یوسا دیکتاتور‌ها بودند و عمده تلاش او در رمان نویسی خلق آثاری بود که گوشه‌هایی از زیستن در حکومت‌های دیکتاتوری و ذهن دیکتاتور و دیکتاتورزده را برملا می‌کرد. «گفت‌و‌گو در کاتدرال»، «سور بز»، «جنگ آخرالزمان» و «روزگار سخت» نمونه‌های درخشانی از این دست آثار هستند.

مقاله «چرا ادبیات؟» او دفاعی است از ادبیات و درباره اینکه چرا خودکامگان علیه ادبیات هستند. او در این مقاله نوشته است: «برای شکل بخشیدن به شهروندان اهل نقد که بازیچه دست حاکمان نخواهند شد و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعه ادبیات خوب نیست. [..]ادبیات، جدا از آنکه نیاز ما را به تداوم بخشیدن به زبان و فرهنگ برآورده می‌کند، کارکردی بس مهم‌تر در پیشرفت انسان دارد، و آن اینکه در اغلب موارد، بی آنکه تعمدی در کار باشد، به ما یادآوری می‌کند که این دنیا دنیای بدی است و آنان که خلاف آن را وانمود می‌کنند، یعنی قدرتمندان و بخت یاران، به ما دروغ می‌گویند، و نیز به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید.»

او، در نقد و تحلیلی که بر رمان «پیرمرد و دریا» نوشته، آورده است: «[سانتیاگو]درمی یابد که زندگی نبردی همیشگی است و آدمی، آن گاه که با شجاعت و متانت در این ستیز پای می‌گذارد، حتی اگر شکست بخورد، به عظمت اخلاقی می‌رسد و می‌تواند وجود خود را توجیه کند. از این روست که، وقتی سانتیاگو خسته و فرسوده با دست خون آلود به دهکده خود برمی گردد و اسکلت بی مصرف ماهی را که طعمه کوسه‌ها شده با خود می‌آورد، در چشم ما انسانی است که به واسطه این تجربه جدید به مرتبه اخلاقی والایی رسیده، از آنچه بوده فراتر رفته و مرز‌های جسمانی و ذهنی آدمیان را پشت سر گذاشته است.»

در «چرا ادبیات؟» نیز می‌توان رد این نگاه عصیانگر و مبارزه طلبانه او را دید: «حتی می‌توان گفت ادبیات قادر است انسان را ناشادتر و ناخشنودتر کند [..]و نیز به معنای محکوم کردن خویش است به جنگیدن در نبرد‌های بی حاصل، همچون نبرد‌هایی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در ‘صد سال تنهایی’ در آن‌ها شرکت می‌جست، با این یقین که در همه شان شکست خواهد خورد. شاید این همه درست باشد، اما این نیز بی گمان درست است که ما، اگر در برابر حقارت و نکبت زندگی برنمی خاستیم، هنوز در مراحل بدوی می‌بودیم و تاریخ از حرکت مانده بود.»

یوسا هیچ وعده‌ای نمی‌دهد که ادبیات قرار است حتما حال ما را خوب کند و بر این باور است که اساسا ادبیات برای دل خوشان و خرسندان چیز زیادی ندارد و «خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند.»

یوسا نیز از تبار عاصیان و ناسازان بود که نیرو از ناخرسندی خودش و کج ومعوجی جهانی می‌گرفت که در آن می‌زیست. شکست خوردن یا پیروز شدن چندان اهمیتی ندارد، نه برای یوسا نه برای سانتیاگو، چون «فردای روز بازگشت مردی است که در قیاس با روزی که به دریا رفت شایسته احترام بیشتری است.»

منابع

«پیرمرد و دریا (شجاعت مایه رستگاری است)»، نوشته ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدا… کوثری، مجله «جهان کتاب»، شماره ۱ و ۲.

«چرا ادبیات؟» نوشته ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدا.. کوثری، انتشارات لوح فکر.

source

kheiroshar.ir

توسط kheiroshar.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *