همشهری آنلاین – سیده کلثوم موسوی: اگر کسی نداند، ممکن است مغازهاش را مثل هر مغازه دیگری در شرق تهران، خیابان عبدالمحمدی ببیند؛ قفسههایی ساده، اجناس معمولی، نور زرد مهتابی و مشتریهایی که گاهوبیگاه سر میزنند. اما کافی است چند دقیقه با محمدحسین اسماعیلی همکلام شوی تا بفهمی که پشت دخل کوچک این مغازه، مردی ایستاده که دلش بسیار بزرگتر از مغازهاش است. در چشمانش چیزی هست که نمیشود راحت از کنارش گذشت. انگار پشت آن نگاه آرام، یک تاریخ ایستاده؛ تاریخی از درد، ایمان و تصمیمی که سه دهه است سر عهدش مانده.
سیگار، هرگز؛ حتی با وسوسه سود
با لبخندی فروتنانه و لحنی قاطع، از انتخابی سخن میگوید که ساده نیست، اما برای او روشن و خدایی است: «از روز اول، تصمیم گرفتم سیگار وارد مغازه نکنم. نه از روی ناآگاهی از سودش، بلکه از روی دلسوزی برای بچههایی که هر روز از جلوی مغازه رد میشوند. نمیتوانم بپذیرم که روزی، نوجوانی نخستین نخ سیگارش را به واسطه من و مغازهام تجربه کرده باشد. خیلیها بارها گفتهاند که سیگار بیاورم؛ میگویند سودش بالاست و جنس مغازهات تکمیل میشود. اما باور دارم روزی، دست خداست. اگر بخواهد بدهد، از راه پاکش میدهد. چرا باید سودی را بگیرم که وجدانم هر روز از سنگینیاش بلرزد؟»
ماندن با داغ، ایستادن با ایمان
زندگی اسماعیلی، سرشار از دردهایی است که بسیاری را از پا درمیآورد، اما او ایستاده است؛ با قامتی خمیده ولی روحی استوار. خودش میگوید: «حدود ۴۰ سال است با بیماری در خانهام دستوپنجه نرم میکنم. فرزندانم یکییکی بر اثر بیماری ژنتیکی از دست رفتند و همسرم نیز با سرطان از دنیا رفت. سالهاست تنها ماندهام. اما با همه این سختیها، حاضر نشدم دست نیاز جلوی کسی دراز کنم. نگفتم حالا که فرزندانم بیمار بودند، میتوانم از هر راهی پول دربیاورم. خدای من بود و هست.» نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد: «مرگ بچههایم، دست من نبود؛ این تقدیر بود. اما اگر کسی به خاطر سیگار، به سرطان مبتلا شود، این دیگر انتخاب است. نمیخواهم بار سنگین آن انتخاب بر دوش من باشد.»
مغازهدار یا محافظ سلامت محله؟
اسماعیلی خود را تنها مسئول دخل و قفسهها نمیداند؛ او خود را مسئول آینده نوجوانانی میداند که هر روز از مقابل مغازهاش رد میشوند. این مغازهدار میگوید: «نوجوانانی میآیند و سراغ سیگار میگیرند. وقتی میپرسم برای چه کسی میخواهند، میگویند برای پدرشان. من هم میگویم: برو به پدرت بگو دیگر برایت سیگار نمیخرم. چون اگر یکبار بفرستد، بار دوم شاید خودِ بچه وسوسه شود.» او با لحن پدرانه و مهربانش از خانوادهها میخواهد مراقب باشند: «از پدر و مادرها خواهش میکنم بچههایشان را برای خرید سیگار نفرستند. لمس نخستین نخ، ممکن است آغاز یک عادت مخرب باشد. نوجوان هنوز فرق تجربه و اعتیاد را نمیداند.» و به همکارانش در صنف فروشندگان نیز پیامی دارد: «ما مغازهدار هستیم، اما فقط برای سود نیستیم. ما در قلب محلهایم، در کنار خانوادهها، در برابر چشم بچهها. اگر ما به سلامت جامعهمان فکر نکنیم، چه کسی باید فکر کند؟ یک بسته کمتر، شاید نجات یک زندگی باشد.»
**همسایه مغازه دار:
بهجای فروش سیگار، نصیحتشان میکند
کنار مغازه اسماعیلی، آرایشگاهی قدیمی قرار دارد؛ جایی که مردی میانسال، با موهایی جوگندمی و قیچیای همیشه در دست، مشتریهای محله را پیر و جوان اصلاح میکند. حمیدرضا جعفری، ۴۹ ساله، حدود دو دهه است که همسایه دیواربهدیوار این مغازهدار خاص است. او میگوید: «در این بیست سال، حتی یکبار هم ندیدم آقای اسماعیلی سیگار بفروشد. بارها شده که دختر یا پسر جوانی آمدهاند و خواستهاند سیگار بخرند، اما او بهجای فروش، نصیحتشان کرده. انگار خودش را مسئول رشد و سلامت این بچهها میداند.»
**مشتری قدیمی:
کالای مضر نمی فروشد
شهرام نکونام، مشتری قدیمی این مغازهدار هم می گوید: «حدود ۶ سال است که از مغازه اسماعیلی خرید میکنم. در تمام این سالها، همیشه ثبات رفتارش برایم جالب بوده. نه فقط سیگار، که حتی اجناسی که به نظرش مضر یا گمراهکننده باشد، در مغازهاش نمیآورد. آدمی است که وقتی از او خرید میکنی، مطمئنی فقط کالا نمیخری؛ خیالت از نیت فروشنده هم راحت است.»
source